قسمت ۲ رمان میخواهم زنده بمونم پس فرار میکنم
26 اردیبهشت 1400 · · خواندن 2 دقیقه دوستانم تصمیم گرفتم پوسترشو تغییر بدم تو هر قسمت خوب اینبار گند زدم سعیمو میکنم یه پستر بهتر درست کنم
ملیساس اشتباه نکنید
خوب خوب ادامه
ملیسا:
جان جان بنده هنوز زندم این دستا چه خشگلا🥺فکر کنم دنیای بعد مرگهذوای یعنی روحم چه شکلیه(اصلا منطقی نیست دوستان به یه چیزیایی باور داره که حتی منم نمیدونم😐🤚)وای چه خشگله چشمای ابی و موهای سفید واسااااااا مگه اینا برای شخصیت فرعی داستان که بخاطر اینکه دوست شرور بود توست دوک به قتل رسید نبود واسا واسا
صدای در زدن.......
ملیسا:یعنی کی میتونه باشه
خدمتکار:بانوی من میتونم وارد بشم
ملیسا:ب....بیا تو
خدمتکار:بانوی من براتون اب اوردم
ملیسا :ممنون
جانم بانوی من انگار واقعا اومدم تو رمانی که خوندم😶
وحشت وحشت(این وحشتا رو خدمتکار داره میکنه چون ملیسا عجیب شده)
(توجه کنید دوستان تو این رمان ملیسا خیلی به اسم شخصیت ها توجه نکرده و اینکه تو رمان هم اسمش ملیساس)
خدمتکار :ب...بانو دوشیزه ایزابل برای شما دعوت نامه جشن فرستاده
ملیسا :باشه میتونی بری
فکر کنم بانو بودن خیلی بهم میاد وا...واسا بانو ایزابل شخصیت منفی داستان حالا که بهش فکر میکنم
باز کردن در....
راه رفتن راه رفتن
ملیسا :خدمتکار خدمتکار
خدمتکا:چه اتفاقی افتاده که بانو از اتاقشون خارج شدن(خدمتکار شخصیشه)
ملیسا:من چند سالمه(اخه چه سوالی بود پرسیدی اگه منم بودم تو شک میرفتم باید میگفتی امروز چندمه 😐از سنت خجالت نمیکشی بچه ۲۷ سالته)
خدمتکار:بانو شما ۱۶ سالتونه
رفتن(رفت که رفت خدمتکاره رفت🤦🏻♀️راستی ملسا رابطه خوبی بین خدمتکارا نداره و اینکه مادرش مرده 😔قربانش برم اونو ول کنید😙باباشم که کلا ۱۲ سالشه دخترشو ندیده میخواید بدونید چرا چون حاصل یه ازدواج قرار دادیه 😐برای همین خدمتکارا بهش محل نمیزارن یک چیز دیگرباباش همون موقع که مادرش مرد با یه زن دیگه ازدواج کرد و یه پسر به دنیا اوردن بله بله حال بگذریم)
ملیسا:
اره همین تور که ........(همون متن بلا رو بخونید میفهمید )
خوب یعنی امروز من باید به دیدن اون برم نع اگه برم زمان مرگم تو رمان دوباره تکرار میشه🥲یعنی یه ماه دیگر پس نمیرم فقط بهتر نیست رابطمو با مردم بهتر کنم😏شاید بتونم زنده بمونم🥲بزن بریم بیرون از پنجره میرم😌(عقل نداری به خدا😐)
رفتن رفتن......
ملیسا :خوب یه لباس مردمی بپوشم
واز کردن.....
ملیسا:چرا چرا هیچ لباسی تو کمد نیست😟
اهان فهمیدم با پرده ها لباس میدوزم سوزن باید تو کشو باشه😈
بعد ۲ ساعت تلاش و فایدش
ملیسا:خیلی هم بد نشده😤بزن بریم ساعت ۱۲خوب پس خوبه فقط 😐چرا ارتفاع اینقدر زیاده🥲خوب باید مثل ادم از در برم😬
یواشکی رفتن یواشکی رفتن
ملیسا :هوف بزن بریم
ناخواسته سر از بازار در اورد
شلوغ شلوغ
ملیسا:
چه شلوغه ....................
ادامه داره............
زمان اشنایی است😐❤اشنایی اشنایی
خوب زمان امتحان هاست🥲
برم پای درس مشقم ارزوی پیروزی برام کنید😫
لایک فراموش کردی صلوات بفرست😐