قسمت ۲ رمان میخواهم زنده بمونم پس فرار میکنم

ザフラティア ザフラティア ザフラティア · 1400/02/26 13:21 · خواندن 3 دقیقه

دوستانم تصمیم گرفتم پوسترشو تغییر بدم تو هر قسمت خوب اینبار گند زدم سعیمو میکنم یه پستر بهتر درست کنم

ملیساس اشتباه نکنید

 

خوب خوب ادامه

ملیسا:

جان جان بنده هنوز زندم این دستا چه خشگلا🥺فکر کنم دنیای بعد مرگهذوای یعنی روحم چه شکلیه(اصلا منطقی نیست دوستان به یه چیزیایی باور داره که حتی منم نمیدونم😐🤚)وای چه خشگله چشمای ابی و موهای سفید واسااااااا مگه اینا برای شخصیت فرعی داستان که بخاطر اینکه دوست شرور بود توست دوک به قتل رسید نبود واسا واسا

صدای در زدن.......

ملیسا:یعنی کی میتونه باشه

خدمتکار:بانوی من میتونم وارد بشم

ملیسا:ب....بیا تو

خدمتکار:بانوی من براتون اب اوردم

ملیسا :ممنون

جانم بانوی من انگار واقعا اومدم تو رمانی که خوندم😶

وحشت وحشت(این وحشتا رو خدمتکار داره میکنه چون ملیسا عجیب شده)

(توجه کنید دوستان تو این رمان ملیسا خیلی به اسم شخصیت ها توجه نکرده و اینکه تو رمان هم اسمش ملیساس)

خدمتکار :ب...بانو دوشیزه ایزابل برای شما دعوت نامه جشن فرستاده

ملیسا :باشه میتونی بری

فکر کنم بانو بودن خیلی بهم میاد وا...واسا بانو ایزابل شخصیت منفی داستان حالا که بهش فکر میکنم

باز کردن در....

راه رفتن راه رفتن

ملیسا :خدمتکار خدمتکار

خدمتکا:چه اتفاقی افتاده که بانو از اتاقشون خارج شدن(خدمتکار شخصیشه)

ملیسا:من چند سالمه(اخه چه سوالی بود پرسیدی اگه منم بودم تو شک میرفتم باید میگفتی امروز چندمه 😐از سنت خجالت نمیکشی بچه ۲۷ سالته)

خدمتکار:بانو شما ۱۶ سالتونه

رفتن(رفت که رفت خدمتکاره رفت🤦🏻‍♀️راستی ملسا رابطه خوبی بین خدمتکارا نداره و اینکه مادرش مرده 😔قربانش برم اونو ول کنید😙باباشم که کلا ۱۲ سالشه دخترشو ندیده میخواید بدونید چرا چون حاصل یه ازدواج قرار دادیه 😐برای همین خدمتکارا بهش محل نمیزارن یک چیز دیگرباباش همون موقع که مادرش مرد با یه زن دیگه ازدواج کرد و یه پسر به دنیا اوردن بله بله حال بگذریم)

ملیسا:

اره همین تور که ........(همون متن بلا رو بخونید میفهمید )

خوب یعنی امروز من باید به دیدن اون برم نع اگه برم زمان مرگم تو رمان دوباره تکرار میشه🥲یعنی یه ماه دیگر پس نمیرم فقط بهتر نیست رابطمو با مردم بهتر کنم😏شاید بتونم زنده بمونم🥲بزن بریم بیرون از پنجره میرم😌(عقل نداری به خدا😐)

رفتن رفتن......

ملیسا :خوب یه لباس مردمی بپوشم

واز کردن.....

ملیسا:چرا چرا هیچ لباسی تو کمد نیست😟

اهان فهمیدم با پرده ها لباس میدوزم سوزن باید تو کشو باشه😈

بعد ۲ ساعت تلاش و فایدش

ملیسا:خیلی هم بد نشده😤بزن بریم ساعت ۱۲خوب پس خوبه فقط 😐چرا ارتفاع اینقدر زیاده🥲خوب باید مثل ادم از در برم😬

یواشکی رفتن یواشکی رفتن

ملیسا :هوف بزن بریم

ناخواسته سر از بازار در اورد

شلوغ شلوغ

ملیسا:

چه شلوغه ....................

ادامه داره............

زمان اشنایی است😐❤اشنایی اشنایی

خوب زمان امتحان هاست🥲

برم پای درس مشقم ارزوی پیروزی برام کنید😫

لایک فراموش کردی صلوات بفرست😐